رمان کلت طلایی(2)

جستجوگر پيشرفته سايت





اخبار وبلاگ


تبليغات


داشت کلتشو تمیز می کرد که کسی زنگ در رو زد.کلت رو جمع کرد و گذاشتش یه جای محفوظ و در رو باز کرد.مائده بود.
- سلام مانده خانم.
- سلام دخترم...خوبی؟
- ممنونم.
- یه خواهشی داشتم عزیزم.
- بفرمایید.
- راستش...من داشتم لپ تاپ افشینو تمیز می کردم فکر کنم خرابش کردم.
یگانه سرشو برد جلو- چجوری تمیزش کردین؟




صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 7 صفحه بعد

موضوعات مطالب